کد مطلب:261592 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:274
خبر از جایگاه پدر
نقل شده است: ابراهیم بن محمد خذری، جهت یافتن پدر خویش به همراه برادرش، راهی دیار غربت گردید.
پس از مدتی جستجو و نیافتن پدرش، به این نتیجه رسید كه نزد امام حسن عسكری (علیه السلام) رفته و از او در یافتن پدرش، یاری بجوید. برای همین موضوع راهی سامرا شد.
ابراهیم می گوید: وقتی به در خانه ی امام (علیه السلام) رسیدم. در حیاط خانه، هیچ كس را ندیدم و منتظر ماندم تا كسی را دیده و درخواست خود، مبنی بر دیدار با امام (علیه السلام) را برایش بازگو كنم. در همین فكر بودم كه ناگهان كنیزی آمد و بدون آنكه از قصد و نیت من سؤالی بكند، گفت: ابراهیم بن محمد! مولایم تورا سلام می رساند و می فرماید: «این. تو را به پدرت
[ صفحه 36]
می رساند.» كیسه ای به من داد كه در آن ده دینار بود. آن را گرفتم و بازگشتم. در راه بازگشت، ناگهان یادم آمد كه من از مولای خود خبر پدر و جای او را نپرسیدم؛ پس خواستم كه برگردم كه حرف آن كنیز یادم آمد كه گفت: این سكه ها تو را به پدرت می رساند؛ پس به دنبال پدرم رفتم تا به طبرستان رسیدم. در آنجا پدرم را یافتم؛ در حالی كه فقط یك دینار از آن ده دینار باقی مانده بود. [1] .
[ صفحه 37]
پس از مدتی جستجو و نیافتن پدرش، به این نتیجه رسید كه نزد امام حسن عسكری (علیه السلام) رفته و از او در یافتن پدرش، یاری بجوید. برای همین موضوع راهی سامرا شد.
ابراهیم می گوید: وقتی به در خانه ی امام (علیه السلام) رسیدم. در حیاط خانه، هیچ كس را ندیدم و منتظر ماندم تا كسی را دیده و درخواست خود، مبنی بر دیدار با امام (علیه السلام) را برایش بازگو كنم. در همین فكر بودم كه ناگهان كنیزی آمد و بدون آنكه از قصد و نیت من سؤالی بكند، گفت: ابراهیم بن محمد! مولایم تورا سلام می رساند و می فرماید: «این. تو را به پدرت
[ صفحه 36]
می رساند.» كیسه ای به من داد كه در آن ده دینار بود. آن را گرفتم و بازگشتم. در راه بازگشت، ناگهان یادم آمد كه من از مولای خود خبر پدر و جای او را نپرسیدم؛ پس خواستم كه برگردم كه حرف آن كنیز یادم آمد كه گفت: این سكه ها تو را به پدرت می رساند؛ پس به دنبال پدرم رفتم تا به طبرستان رسیدم. در آنجا پدرم را یافتم؛ در حالی كه فقط یك دینار از آن ده دینار باقی مانده بود. [1] .
[ صفحه 37]
[1] منتهي الآمال.